وضيح مرگ براي کودکان ارل.اي.گرولمن ـ ترجمه الهام صادقي اگر نگران صحبت با کودکانتان در باره مرگ هستيد، تنها نيستيد. بسياري از ما مردّديم که درباره مرگ سخن بگوييم، بويژه با جوان ترها. اما مرگ واقعيت اجتناب ناپذير زندگي ماست. ما بايد بدان بپردازيم و کودکانمان نيز بايد به آن توجه کنند. اگر بنا باشد به آنها کمک کنيم بايد آنها را آگاه کنيم که سخن گفتن از مرگ امري مطلوب است. با حرف زدن با کودکان درباره مرگ مي توان دريافت که آنها تا چه اندازه درباره آن مي دانند و چقدر از آن بي خبرند. اگر کودکان اين موضوع را درست نفهمند همواره نگرانند و مي ترسند. اين وظيفه ماست که شناخت و اطلاع کافي در اختيار آنها قرار دهيم. گرچه صرف سخن گفتن کافي نيست اما بدون سخن، توان کمک کردن ما محدود مي گردد. آنچه درباره مرگ به بچه ها مي گوييم و زمان سخن گفتن ما بستگي به سنّ و تجربه کودکان دارد. البته اين امر به تجارب، باورها، احساسات و وضعيتي که ما خودمان را در آن درک مي کنيم نيز بستگي دارد چه، هر وضعيتي که ما در آن هستيم با وضعيت ديگر متفاوت است. برخي مباحث مربوط به مرگ ممکن است از طريق اخبار يا برنامه هاي تلويزيون و در فضايي تقريبا غير احساسي مطرح شود. مباحث ديگر ممکن است ناشي از بحران هاي خانوادگي و کاملا احساسي باشد. اين اطلاعات نمي تواند در خور هر موقعيتي باشد. بلکه تنها داده هايي کلي اند که برخي نيازهاي خانواده و کودکان را تامين مي کنند. *** کودکان مي فهمند کودکان بسيار پيش تر از اينکه ما متوجه باشيم، از مرگ آگاهند. آنها پرندگان، حشرات و حيوانات مرده?اي را که کنار جاده و خيابان افتاده اند، مي بينند. آنها مرگ را دست کم يک بار در روز در تلويزيون يا بازي هاي کامپيوتري مشاهده مي کنند. آنها در داستانها درباره مرگ مي شنوند و در نمايشنامه ها آن را مي بينند. مرگ بخشي از زندگي روزمره است و کودکان تا حدي از آن آگاهند. اگر به کودکان اجازه دهيم که درباره مرگ با ما سخن گويند بايد اطلاعات لازم را به آنها بدهيم و آنها را براي بحران آماده کنيم و در زمان آشفتگي به آنها کمک نماييم. ما بايد با ابراز علاقه و احترام به آنچه آنها در اين باره مي گويند ارتباط آنها را (با خودمان را در باره اين موضوع) تشويق و تقويت کنيم. همچنين بايد با صداقت و احساس امنيتي که ايجاد مي کنيم سخن گفتن درباره مرگ را براي کودکان هر چه بيشتر تسهيل نماييم. موانعِ ارتباط بسياري از ما تمايلي به سخن گفتن و بحث کردن درباره چيزهايي که آزارمان مي دهد نداريم. ما مي کوشيم روي احساساتمان سرپوش بگذاريم و چنين بينديشيم که سکوت بهترين راهکار است. اما سکوت درباره يک چيز به اين معنا نيست که ما ارتباط برقرار نکرده ايم. کودکان مراقبان و مشاهده گران خوبي هستند. آنها پيام را از چهره ما مي خوانند و از نحوه سخن گفتن و حتي حرکات دست ما قضيه را مي فهمند. وقتي که ما از سخن گفتن درباره چيزي که مشخصا آزار دهنده است امتناع مي کنيم، کودکان بيشتر مردد مي شوند که مساله را مطرح کنند يا سوالي درباره آن بپرسند(؟). براي کودک، امتناع مي تواند يک پيام باشد: "اگر مادر و پدر نمي توانند درباره آن حرف بزنند، پس بايد موضوع بدي باشد، پس بهتر است ديگر راجع به آن سخن نگويم ، يا من نمي توانم درباره آن سخن بگويم چون اين امر سبب مي شود پدر يا مادر غمگين تر شوند". در واقع در عوض محافظت از کودکان مان با پرهيز از سخن گفتن، بعضا سبب مي شويم که آنها نگران تر شوند و آنها را از ابراز احساساتشان به خودمان دور مي کنيم. ترس کودک از امر مجهول بسي بدتر از مواجه شدن با واقعيت است. ممکن است کودک بدترين سناريو را بسازد يا واقعيتي نادرست بوجود آورد. از سوي ديگر، عاقلانه نيست که اطلاعاتي در اختيار کودکان قرار دهيم که آنها را نفهمند . در مورد هر موضوع حساسي بايد تعادلي ايجاد کنيم که کودکان را تشويق به برقراري ارتباط با ما کند: تعادلي ميان اجتناب و مواجهه. دست يابي به اين تعادل البته آسان نيست و مستلزم رعايت موارد زير است: - به تمايلات کودکان در زماني که آماده برقراري ارتباط هستند توجه کنيم. - حفظ گشاده رويي طوري که کودک را تشويق به برقراري ارتباط کند. - شنيدن(توجه به) احساسات کودک و پذيرش آنها. - ارائه توضيحات صادقانه به کودک زمانيکه مشخصا آشفته هستيم. - پاسخگويي به پرسش ها(ي کودک) با زباني ساده به اقتضاي سن و سال او. - تلاش براي يافتن پاسخ هايي کوتاه، ساده، و متناسب با سن و سال براي کودکان؛ پاسخ هايي قابل فهم که مملوّ از کلمات بيشمار نباشد. شايد مشکل ترين کار اين باشد که سخن گفتن درباره مرگ مستلزم آزمودن احساسات و باورهاي ماست آنچنان که بتوانيم به طوري طبيعي در زمان لازم با کودکان مان سخن بگوييم. همه پاسخ ها را نمي دانيم بسياري از ما زمانيکه با کودکان سخن مي گوييم نگران اين هستيم که همه پاسخ ها را ندانيم. کودکان از والدين خود توقع دارند که همه چيز را حتي درباره مرگ بدانند. اما مرگ که يک امر قطعي در زندگي است، بزرگ ترين ابهامِ زندگي است. پذيرش مرگ يک فرايند دائمي و مادام العمر است. ممکن است ما پاسخ هاي مختلفي در مراحل مختلف زندگي مان بيابيم يا ممکن است هماره احساس عدم قطعيت و ترس داشته باشيم. اگر پرسش ها و ترس هاي ما حل ناشدني باقي بمانند، نمي دانيم چگونه به کودکانمان پاسخ هايي رضايتمندانه و مطمئن بدهيم. همه پاسخ هاي ما قانع کننده نيستند اما مي توانيم آنچه را در حقيقت به آن باور داريم با (آنها) در ميان بگذاريم. آنجا که ترديد داريم، يک پاسخ صادقانه: من پاسخ اين سوال را نمي دانم، بسي موجه تر از توضيح يا توجيهي است که بدان باور نداريم. کودکان معمولا ترديدهاي ما را حس مي کنند. دروغ هاي محض که البته مهم نيست با چه نيتي گفته مي شوند، مي توانند ترديد و عدم اطمينان ايجاد کنند. دير يا زود، کودکان ما ياد خواهند گرفت که ما همه چيز را نمي دانيم. ما مي توانيم اين کشف را براي آنها آسان تر کنيم اگر به آنها بگوييم که همه پاسخ ها را نمي دانيم. تلقيِ پذيرا و غيرتدافعيِ ما نيز مي تواند به آنها کمک کند تا در مورد اينکه ما همه چيز را نمي دانيم احساس بهتري داشته باشند. عامل موثر ديگر در اين زمينه آن است که به کودکان بگوييم که مردم مختلف به چيزهاي گوناگوني درباره مرگ اعتقاد دارند و همگان به هرآنچه ما بدان باور داريم باور ندارند. به عنوان مثال، برخي به زندگي پس از مرگ باور دارند و برخي به آن اعتقاد ندارند. ما با نشان دادن پذيرش و احتراممان به باورهاي ديگران، مي توانيم به کودکانمان امکان دهيم تا آسان تر باورهايي متفاوت با باورهاي ما درباره مرگ که برايشان قانع کننده تر است را برگزينند. غلبه بر تابوها مرگ يک موضوعِ تابويي است و حتي آنها که باورهاي محکمي دارند ممکن است از سخن گفتن درباره آن بپرهيزند. زماني، مرگ بخش مکمل حيات بود. مردمان در خانه مي مردند، و اطرافيانشان گرداگرد آنها حضور داشتند. بزرگ ترها و کودکان با هم مرگ را تجربه مي کردند، با هم سوگواري مي کردند و به يکديگر دلداري مي دادند. امروزه مرگ فردي تر شده است. بسياري از افراد در بيمارستان ها و اتاق هاي مراقبت ( يعني جاهايي که تحت نظر مراقبت هاي ويژه و پزشکي هستند) مي ميرند. نزديکان و اطرافيانشان کمتر فرصت مي کنند در کنارشان باشند و بيشتر آخرين لحظات عمر را با آنها سپري کنند. فرد زنده از شخص محتضر جدا مانده است. در نتيجه، مرگ يک راز مضاعف در نظر گرفته مي شود و براي برخي يک ترس مضاعف. بسياري از افراد بر اين باورند که تلقي مرگ به مثابه يک تابو نه به شخص محتضر کمکي مي کند و نه به زنده ها. تلاش هايي براي افزايش سطح دانش و ارتباط در مورد مرگ به مثابه وسيله اي براي غلبه بر تابو در حال انجام است. يکي از اين تلاش ها جنبش مهمانخانه است، جنبش مهمانخانه اين امکان را براي والدين و کودکان فراهم مي کند که در خانه و درکنار عزيزان و تمام دلبستگي هايشان بميرند. شايد براي والدين ترسناک باشد که تصور کنند کودکي در خانه مي ميرد، اما خانواده ها مي توانند با تماس با يکي از پرسنل محلي طرح مهمانخانه، کمک و امدادهاي لازم را در اين زمينه دريافت کنند. دريافت هاي کودکان نيز به منظور شناخت بهتر نحوه انديشيدن آنها درباره مرگ مورد مطالعه قرار گرفته است. پژوهشگران دريافته اند که دو عامل در تلقي کودکان از مرگ تاثير دارد: مراحل رشد آنها و تجاربشان( از جمله محيط، تجارب پيشيني، پيشينه فرهنگي، ديني و قومي). باري، بايد دانست که مرگ پاياني طبيعي براي حيات هر موجود زنده است. مراحل رشد مطالعات نشان مي دهد که کودکان در شناخت مرگ مراحلي را طي مي کنند. به عنوان مثال، بچه هاي پيش دبستاني مرگ را امري غير شخصي، موقتي و برگشت پذير مي انگارند. تماشاي شخصيت هاي کارتون ها در تلويزيون که بعد از يک سانحه به طور معجزه آسايي دوباره زنده مي شوند، اين ايده را تقويت مي کند. بين سنين 5 تا 9 سال، اغلب کودکان ياد مي گيرند که مرگ پايان راه است و تمام موجودات زنده مي ميرند. اما در اين زمان هنوز مرگ را شخصي نمي دانند. آنها اين را پنهان مي کنند که تا حدي مي توانند با مهارت و زيرکي خود از مساله بگريزند. طي اين مرحله، کودکان نيز مي خواهند مرگ را شخصي کنند. آنها مرگ را با اسکلت يا فرشته مرگ مانند مي کردند. برخي کودکان کابوس اين دو را مي ديدند. از سن 9 يا 10 تا بزرگسالي، کودکان مي فهمند که مرگ برگشت ناپذير است؛ تمام موجودات زنده مي ميرند؛ و آنها نيز روزي خواهند مرد. برخي روي تکامل ديدگاه هاي فلسفي زندگي و مرگ تحقيق کرده اند. نوجوانان اغلب کنجکاوند معناي زندگي را بدانند. برخي بزرگسالان با انجام برخي تغييرات غير ضروري در زندگي به ترس خويش از مرگ واکنش نشان مي دهند. آنها در مواجهه با مرگ سعي مي کنند تا با تاکيد بر "کنترل" شان بر فنا، بر ترس شان از مرگ غلبه کنند. تجربه فردي دانستن اينکه کودکان در راه شناخت و فهم مرگ مراحلي را مي گذرانند مي تواند موثر باشد اما لازم به ياد آوري است که در تمام فرايندهاي رشد، کودکان معيارهاي فردي را نيز توسعه مي دهند. همچنين بايد به خاطر داشته باشيم که تمام کودکان تجربه منحصر به فردي از زندگي دارند و از روش خاص خود براي بيان و ابراز احساسات خود استفاده مي کنند. برخي کودکان در سن سه سالگي پرسش هايي درباره مرگ مي پرسند. برخي ديگر ممکن است نسبت به مرگ پدر بزرگ( يامادربزرگ) بي تفاوت باشند اما ممکن است نسبت به مرگ يک حيوان خانگي( سگ يا گربه) واکنش تندي نشان دهند. برخي ممکن است هيچ وقت به مرگ اشاره نکنند اما ممکن است تخيلات خود را به نمايش بگذارند. آنها ممکن است وانمود کنند که يک اسباب بازي يا يک حيوان خانگي در حال مردن است و احساسات خود را در بازيهاي ساخته خود ابراز کنند. آنها ممکن است با دوستانشان بازيهايي انجام دهند که درآنها مرگ و مراسم تشييع جنازه باشد. کودکان هر طور که مساله مرگ را براي خود حل کنند و احساسات خود را در اين باره ابراز کنند نيازمند پاسخ هايي همدلانه و منصفانه از بزرگ ترها هستند. شنيدن و توجه دقيق به ( حرف هاي آنها) سرنخ هاي مهمي در خصوص ارائه پاسخي مناسب به نيازهاي آنها در حوزه مرگ به ما مي دهد. صحبت با يک نوجوان، ارتباط با پيش دبستاني ها يا بچه مدرسه اي ها درباره هر موضوعي مي تواند چالش برانگيز باشد. آنها به پاسخ هايي کوتاه و ساده نياز دارند. سخنراني هاي طولاني يا پاسخ هاي پيچيده به پرسش هاي آنها احتمالا آنها را گيج و خسته مي کند و بايد از اين کار پرهيز شود. استفاده از مثال هاي عيني و آشنا مي تواند موثر باشد. به عنوان مثال، براي توضيح بهتر مرگ بگوييم مرگ عبارت است از نبود کارکردهاي ملموس حيات: وقتي افراد مي ميرند آنها نمي توانند نفس بکشند، غذا بخورند، صحبت کنند، فکر کنند، يا هيچ احساسي داشته باشند. وقتي که سگ ها مي ميرند، پارس نمي کنند يا ديگر نمي دوند؛ گل هاي مُرده، رشد نمي کنند يا غنچه نمي دهند. يک کودک ممکن است بلافاصله پرسش هايي مطرح کند يا با سکوتي معنا دار و متفکرانه پاسخ دهد و بعد دوباره پرسش هايي را بپرسد. هر پرسش شايسته پاسخي ساده و مرتبط است. بررسي اينکه کودک مطلب را فهميده نيز بسيار مهم است. بعضي جوانان در مورد شنيده هاي خود اشتباه مي کنند.افزون بر اين، کودکان از طريق تکرار ياد مي گيرند و شايد لازم باشد پرسش هاي خود را تکرار کنند و پاسخ هاي آن ها را بارها و بارها بشنوند. به مرور زمان که کودکان تجارب جديد بدست مي آورند به شفاف سازي بيشتر و تبادل مفاهيم و احساسات بيشتري نيازمندند. شناخت کامل پيامدهاي مرگ و برايندهاي احساسي آن توسط کودک مستلزم گذر زمان است. کودکي که مي داند عمو اِد مرده است ممکن است همچنان سوال کند که چرا عمه سوزان گريه مي کند. کودک نيازمند پاسخ است. عمه سوزان گريه مي کند چون او غمگين است که عمو اد مرده است. او دلش براي عمو اد تنگ شده است. همه ما به هنگام مرگ کسي که دوست داريم غمگين مي شويم. بعلاوه بعضي اوقات نيز از شنيدن پرسش هاي کودکان دچار مشکل مي شويم. پرسشي که ممکن است براي بزرگسالان کاملا خنثي باشد براي کودک نوعي اطمينان خاطر به حساب آيد. به عنوان مثال، اين سوال: "شما کي مي ميريد؟"، را بايد با دقت گوش داد چرا که از نگاه کودک، مرگ امري موقتي است. ختميّتِ مرگ کاملا درک نشده اما يک کودک ممکن است دريابد که مرگ به معناي جدايي است و جدايي از والدين و از دست دادن مراقبت وحشتناک است. اينکه کسي مراقب ماست يک دغدغه واقعي و عملي است و کودک به اطمينان خاطر در اين مورد نياز دارد. به نظر مي رسد بهترين راه براي پاسخ دادن به اين سوال، پرسيدنِ يک پرسشِ روشنگرانه در جواب است: آيا تو نگران هستي که من اينجا نباشم تا از تو مراقبت کنم؟ اگر اينطور است، پاسخ مناسب و اطمينان بخش اين است: "من حالا حالا ها قصد مردن ندارم. من مي خواهم اينجا بمونم و تا زماني که تو نياز داري از تو مراقبت کنم، اما اگر مادر و پدر مردند، افراد ديگري هستند که از تو مراقبت کنند. عمه اِلِن و عمو جان يا مادر بزرگ هستند". مشکلات ديگري نيز ممکن است به واسطه کژفهمي هاي کودکان از مرگ پديد آيد. دکتر فولتون خاطر نشان مي کند که برخي کودکان مرگ را با خواب اشتباه مي گيرند مخصوصا اگر از بزرگسالان تعابيري بشنوند که مرگ را با الفاظي به خواب تشبيه کرده اند: مثلا، خواب ابدي، يا فلاني آرام گرفت. درنتيجه اين اشتباه يا خلط، کودک ممکن است از رفتن به تختخواب يا چرت زدن بترسد. همچنين ، اگر به کودکان بگوييم که شخصي که مرده، به سفر رفته، جدايي هاي کوتاه ممکن است آنهارا نگران کند. بنابراين، بايد از تعابيري همچون، خواب، آراميدن، يا سفر کردن به هنگام صحبت با کودکان درباره مرگ پرهيز کنيم. اينکه به کودکان بگوييم بيماري علت مرگ بوده نيز ممکن است مشکل ساز باشد البته اگر اين واقعيت با نوعي اطمينان بخشي تعديل نشود. پيش دبستاني ها نمي توانند بين بيماري موقت و مهلک تمايز بگذارند و بيماريهاي مختصر ممکن است سبب شود آنها بي جهت دلمشغول و نگران شوند. وقتي با کودکي درباره شخصي که در اثر بيماري مرده سخن مي گوييم، بهتر است اين را هم بگوييم که تنها بيماري هاي بسيار جدي ممکن است سبب مرگ شود ، اگر چه همگي ما زماني که بيمار مي شويم به زودي خوب مي شويم. تعميمِ ديگري نيز که ما اغلب نابخردانه بکار مي بريم ارتباط دادن مرگ با کهنسالي است. تعابيري مانند: تنها کهنسالان مي ميرند، يا عمه هنا مُرد چون پير بود، مي تواند زماني که کودک در نهايت ياد مي گيرد که جوان ها هم مي ميرند، نوعي بي اعتمادي بوجود آورد. بهتر است در اين مواقع اينگونه تعابير را بکار بريم: "عمه هنا سال ها زندگي کرد و مرد. اغلب افراد مدت ها زندگي مي کنند اما برخي ديگر اينگونه نيستند. من اميد وارم که تو و من سال ها زندگي کنيم". دين و مرگ دين براي بسياري از افراد که به مرگ مي انديشند و مي پردازند، منبع اوليه قوت و اطمينان است. اما اگر دين در زندگي خانوادگي( پيش از مرگ) نقش برجسته و قابل ملاحظه اي نداشته باشد کودک در اثر ورود ناگهاني توضيحات يا اتفاقات ديني ( به هنگام رويداد مرگ در خانه) وحشت زده و سردرگم خواهد شد. کودکان کلمات را يک به يک مي شنوند و توضيحات ديني که بزرگسال را تسکين مي دهد ممکن است کودک را آشفته و ناآرام کند. به عنوان مثال، اين توضيح که : "برادرت الان پيش خداست، خواستِ خدا بود"، مي تواند براي کودک در عوض تسلي بودن، ترسناک باشد چه، ممکن است کودک تصور کند که خدا ممکن است تصميم بگيرد بيايد و او را نيز همانند برادرش ببرد. پيام هاي ترکيبي نيز گيج کننده اند و ممکن است بر سوء فهم هاي کودکان از مرگ دامن زند. يک جمله آرام، مانند: او اکنون خوشحال است، در هنگام ترس مي تواند کودکان را گيج کند. کودکان براي بدست آوردن الگو براي چگونگي رفتار در برخي شرايط به بزرگ ترها نگاه مي کنند. صرف نظر از اينکه باورهاي ديني تا چه ميزان محکم و يا تسلي بخش هستند، مرگ يعني از دست دادن يک موجود زنده. و اين زمانِ غم و سوگواري است. کمک به کودکان براي پذيرشِ اين از دست دادن اهميت دارد. تلاش براي حفاظت از کودکان در اين موارد فرصتِ بيان احساسات را از آنها مي گيرد. ابراز احساسات و مشارکت کودکان در باورهاي ديني زماني موثر است که با حساسيت نسبت به ميزان فهم و درک آنها از آنچه در حال وقوع است، همراه باشد. بايد مراقب باشيم تا دريابيم که آنها چگونه وقايع پيرامون خود را مي بينند و مي شنوند. فرصت هاي زندگي روزمره سخن گفتن از مرگ در زماني که احساساتي نيستيم معمولا آسان تر است. سخن گفتن با کودکان درباره گل ها، درختان، حشرات يا پرندگانِ مرده مي تواند موثر باشد. برخي کودکان درباره حشرات و حيوانات مرده بسيار کنجکاوي مي کنند. آنها ممکن است از نزديک اين موجودات را بررسي کنند يا ممکن است پرسش هاي مفصلي درباره آنچه براي فيزيک موجودات مرده اتفاق مي افتد مطرح کنند. گر چه اين علاقه مي تواند براي ما چندان جالب نباشد اما اين خود شيوه اي براي يادگيري درباره مرگ است. کودکان نبايد به خاطر اين کنجکاوي سرزنش شوند يا احساس گناه کنند. علاقه آنها فرصتي است که توضيح مي دهد تمامي موجودات زنده مي ميرند و فضا براي موجودات زنده جديد فراهم مي گردد. اين نوع پاسخ مي تواند در اين زمان قانع کننده باشد، يا ممکن است به پرسش هايي درباره فناپذيريِ ما منتهي شود. ارائه پاسخ هاي ساده، آرام، و صادقانه ضروري است. وقتي که با يک بچه حرف مي زنيم بايد به ياد داشته باشيم که اطلاعات محدود ما در يک زمان مي تواند جذب شود. کودک به پاسخ هاي ما به طور جدي گوش مي دهد و جست و خيز کنان درحالي که از ما دور مي شود مي گويد: "من هيچ وقت نمي ميرم". ما نبايد احساس کنيم که مجبوريم با کودک مخالفت کنيم يا تصور کنيم که تلاش ما بي ثمر خواهد بود. فرصت هاي ديگر براي بحث با کودکان زماني پيش مي آيد که افراد برجسته مي ميرند و مرگ آنها، مراسم تشييع جنازه شان و واکنش هاي عمومي در تمامي رسانه ها بازتاب مي يابد. وقتي مرگي ارزش رسانه اي مي يابد، کودکان بالاخره چيزي در تلويزيون يا راديو و يا مدرسه از آن مي بينند و مي شنوند. و اين زمان مناسبي است که مي توان به کودکان اطلاعات مورد نياز درباره مرگ ارائه داد و برخي کژفهمي ها و سوء تفاهم ها را نسبت به اين پديده رفع نمود. اگر مرگ، يک خشونت، جنايت، يا ترور است، لازم است به کودکان چيزي بگوييم تا در مورد ايمن بودن آن اطمينان پيدا کنند. رسانه ها در شرايط معمولي، يک خشونت را بزرگ جلوه مي دهند و مرگ خشونت بار يک شخص مشهور يا شخص محترم ممکن است آنها(کودکان) را بترساند يا تلقي هايِ مخدوش آنها را در مورد آنچه درپيرامونشان اتفاق افتاده، تثبيت کند. آنها ممکن است نگران شوند که "افرادِ بد" يا "احساسات بدِ افراد" را نتوان کنترل کرد. آنها بايد بشنوند که اغلب افراد مسئولانه عمل مي کنند و درپي کشتن يکديگر نيستند حتي اگر برخي اوقات عصباني شوند و احساس بدي داشته باشند. مرگ در خانواده برخي واکنش هاي کودکان احساسِ گناه برخي مطالعات نشان داده است که وقتي کودکان مرگ يکي از نزديکان خود( مثلا برادر، خواهر، يا والدين) را تجربه مي کنند، اغلب احساس گناه مي کنند. بيشتر ما وقتي عزيزي را از دست مي دهيم نوعي احساس گناه را تجربه مي کنيم. کودکان در درک و تشخيص رابطه علي-معلولي مشکل دارند. آنها تصور مي کنند که به گونه اي علت مرگ بوده اند؛ به نظر مي رسد افکار خشمگينانه آنها سبب شده شخص بميرد. برخي کودکان مرگ را نوعي عقاب و تنبيه مي پندارند: "مامان مرد و مرا ترک کرد چون من بدي کردم". اگر به بچه ها بگوييم يعني اطمينان دهيم که آنها هميشه محبوب و دوست داشتني بوده و هستند، مي توانيم به آنها کمک کنيم که بر اين حسِّ گناه غلبه کنند. توضيح شرايط مرگ براي کودکان نيز در اين زمان موثر تواند بود. کودکان ممکن است احساس کنند که آنها نيز خواهند مرد. اينکه مرگ گونه اي تنبيه است هرگز نبايد تقويت شود. به کودک اطمينان دهيم که مرگ اخير به اين معنا نيست که عزيزان ديگر به زودي خواهند مرد. کودک نمي داند که پس از مرگ چه رفتاري انجام دهد او را تشويق کنيد تا درباره احساسات خود با شما حرف بزند و آنها را ابراز کند اما به کودک نگوييد که چه احساسي بايد داشته باشد!!! به او ياد دهيد که راهي براي بيان ناراحتي و اندوه خود بيابد. احساس خشم مرگ يکي از نزديکان و عزيزان احساس خشم را در کودکان و بزرگسالان بوجود مي آورد. ما به اين خاطر با فوت يک شخص خشمگين مي شويم که مرگ او سبب درد رنج فراوان براي ما شده و وي ما را تنها گذاشته است. ما از دست پزشکان و پرستاراني خشمگين هستيم که نتوانستند عزيز ما را نجات دهند و نيز از خودمان عصباني هستيم که نتوانستيم جلوي مرگ او را بگيريم. کودکان براي بيان و ابراز آشکارِ خشمشان آماده ترند خاصه وقتي که شخصي را که از دست داده اند بسيار به او وابسته باشند. خشم بخشي از اندوه است و ما مي توانيم با پذيرش احساسات کودکان در اين راستا به آنها کمک کنيم. بايد به کودکان اطمينان دهيم که تحت مراقبت هستند. پس رفت ممکن است کودکان به مرحله اول رشد بازگردند. به عنوان مثال، انگشت خود را بِمکند، شب اِدراري کنند، يا نياز به پوشک داشته باشند. مراقب باشيم که کودکان در اين زمان نيازمند حمايت هستند و اين پس رفت ها موقتي است. افسردگي و مشکلات رفتاري ديگر برخي کودکان خشم خود را درون خود مي ريزند و افسرده، گوشه گير، تحريک پذير و پرخاشگر مي شوند و يا علائم فيزيکي بروز مي دهند. اگر اين رفتارها چندين ماه ادامه يابد،کودک بايد تحت درمان قرار گيرد. به خاطر داشته باشيم که هر کودک به نحو متفاوتي با مرگ برخورد مي کند . متخصصان معتقدند که شش ماه بعد از يک مرگ تاثيرگذار در زندگي کودک، بايد يک زندگي عادي برقرار شود. اگر اين علائم رفع نشد بايد به متخصص مراجعه گردد. پس از مرگ کودک مرگ يک کودک ضايعه اي خاص و بزرگ است و ممکن است دشواري هاي خاصي براي خانواده ايجاد کند. ما به عنوان والدين بايد اندوه مان را با ديگر کودکانِمان تقسيم کنيم زيرا آنها نيز اندوهشان را با ما تقسيم مي کنند. اما بايد بکوشيم توقعات بي جا و غير واقعي را بر آنها تحميل نکنيم. به عنوان مثال، تمايلي وجود دارد که از مرده، فردي ايده آل ساخته شود و بايد مراقب باشيم که دست به مقايسه هايي نبريم که منجر به افزايش حس گناه در ديگر کودکانمان شود. اين مساله قابل درک اين است که از دست دادن يک کودک بر رفاه ديگر کودکان تاثير زيادي مي گذارد اما بايد از هر رفتاري که سبب به اصطلاح لوس شدن آنها مي شود و اجازه نمي دهد که تلاش هاي آنها براي دست يابي به استقلال بيشتر ناکام بماند، پرهيز کرد. بايد کودکان را تشويق کنيم که جاي خالي کودک متوفي را پر کنند. هر کودک بايد به نوبه خود احساس ارزشمندي کند. ارائه تصويري خاص از شخص متوفي به بچه ها مي تواند موثر باشد. اين تصوير به کودکان کمک مي کند تا خاطرات خوبي را از او به ياد آورند. آيا کودکان بايد شخص محتضر را ببينند؟ اغلب افرادي که به بيماري هاي مهلک دچارند در بيمارستان بستري مي شوند و قوانين بيمارستان متغير است. پرسنل بيمارستان به ديدار بيمار توسط کودکان اهميت مي دهند. اينکه يک کودک بايد شخص محتضر را ببيند يا نه بستگي به کودک، بيمار و شرايط دارد. کودکي که به اندازه کافي بزرگ شده که توان درک وقايع را داشته باشد احتمالا اجازه ملاقات کسي را که نقش مهمي در زندگي اش داشته را دارد. مشروط بر اينکه هم کودک و هم شخص محتضر به ملاقات تمايل داشته باشند. در شرايط مقتضي، تماس شخص محتضر با کودک موثر خواهد بود. اين امر راز مرگ را از ميان مي برد و به کودک کمک مي کند تا شيوه هاي واقع گرايانه تري براي تقليد ايجاد کند. اين کار راه ارتباط را فراخ مي کند و احساس تنهايي اي را که در هر دو شخص زنده و محتضر وجود دارد کاهش مي دهد. احساس خوشحالي شخص محتضر به هنگام ديدار کودک به کودک کمک مي کند که بيشتر احساس موثر بودن کند. کودکي که شخص محتضر را مي بيند بايد کاملا آمادگي شنيدن و ديدن هر چيزي را داشته باشد. وضعيت و ظاهر بيمار و ابزارهاي اتاق بيمار بايد از پيش براي کودک توضيح داده شود. بهتر است که به کودک بگوييم اغلب بيماران بيمارستان بهبود مي يابند. اگر ديدار حضوري ميسر نبود، بايد با تلفن ارتباط برقرار کرد، صداي کودک مي تواند داروي خوبي براي عزيز بستري شده باشد مشروط بر اينکه کودک بخواهد صحبت کند و بيمار نيز آمادگي شنيدن صداي او را داشته باشد. کودک مي تواند يک ياد داشت يا يک کارت زيبا براي بيمار بفرستد که دراين صورت کودک احساس تاثيرگذاري بيشتري مي کند. تحت هيچ شرايطي نبايد کودک از اينکه به ديدار بيمار نرفته يا با او تماس نگرفته احساس گناه کند و چنانچه با او تماس گرفت اندوهگين شود. آيا کودکان بايد در مراسم تشييع جنازه حضور يابند؟ تشييع جنازه کاري بسيار ارزشمند است. هر جامعه نوع خاصي از مراسم را برگزار مي کند تا به بازماندگان کمک کند تا فقدان عزيز از دست رفته خود را بپذيرند و بر آن فائق آيند. اينکه کودک نيز بايد در اين مراسم حاضر باشد به خود کودک و شرايط بستگي دارد. اگر کودک به قدري بزرگ شده که شرايط موجود را درک کند و تمايل به شرکت در مراسم را داشته باشد، حضورش سبب مي شود واقعيت مرگ را بهتر دريابد و در عين حال، در سايه حمايت و مراقبت خانواده و دوستان قرار دارد. اگر کودک در مراسم تشييع جنازه حضور مي يابد بايد او را پيشتر براي آنچه مي بيند و مي شنود آماده کرد. کودک بايد آگاهي داشته باشد که در هنگام اندوه، افراد مصيبت خود را به انحاء مختلف ابراز مي کنند و برخي افراد گريه مي نمايند. در صورت امکان کودک بايد با شخصي آرام و مطلع که مي تواند سوالات او را پاسخ دهد همراه شود. کودک را نبايد به دليل عدم حضور در مراسم تشييع جنازه مقصر دانست. احساسات و تلقي هاي ما نسبت به مرگ به کودک منتقل مي شود و اين امري طبيعي و معمول است، هر چند که ما آن احساسات را پنهان کنيم. نگهداري کودکان در خانه از دست دادن يکي از اعضاي خانواده عواطف ما را بسيار بر مي انگيزاند و در اين شرايط انجام مسئوليت هاي روزمره ما دشوار مي گردد. اين مساله براي جوان تر ها بسي دشوار تر است. بعضي تصميم مي گيريم که کودکان را به منزل دوستان و نزديکان بفرستيم تا به حالت اوليه بازگرديم و خود را به اصطلاح جمع و جور کنيم. اما دور نگاه داشتن کودکان نيز مي تواند يکي از راه هاي امتناع از سخن گفتن با کودک راجع به مرگ باشد. کودکان در اين زمان بيشترين نياز را براي برقراري ارتباط با اعضاي خانواده دارند. دور نگاه داشتن کودکان از وضعيت موجود، سبب افزايش ترس از جدايي از عزيزان و اضطراب آنها مي گردد. کودکان نيز سوگواري مي کنند سوگواري يادآوري حس فقدان شخصي است که از دست رفته و قدر مسلم روندي است که ما بايد آن را پشت سر بگذرايم. سوگواري بخشي از فرايند شفابخشي (و تسکين) است. ما با ابراز غم و ريختن اشک به کودکان نشان مي دهيم که احساس غم و گريه کردن( در اين زمان) امري درست است. بيان غم و اندوه را نبايد با احساس ضعف يکي گرفت. ما بايد به پسران و دختران مان اجازه داهيم هر زمان که لازم است احساسات خود را ابراز کنند و اشک بريزند. اگر کودک ابراز احساسات نکند چنين تصور مي کنيم که اين فقدان در او تاثير نداشته است. برخي متخصصان سلامت ذهني بر اين باورند که کودکان به قدر کافي رشد کرده اند که فقدان را حس کنند آنها مي گويند که به همين خاطر آنها مايلند احساس اندوه خود را ابراز کنند ، ممکن است بازگويي غم گذشته براي ساير اعضاي خانواده دشوار باشد اما کودکان نياز به صبر، درک و حمايت خانواده جهت تکميل روندِ اندوه دارند. باري، به کودکانمان بياموزيم که مرگ يک واقعيت طبيعي و فراگيراست و بايد خود را براي مواجهه با آن از همان زمان تولد آماده کرد. منبع: Grollman. E. A. Explaining Death to Children. Boston, Beacon Press, 1968. ف